نقطه ي ضعف

حسين صارمي
namojood@yahoo.com


بچه به بغل وارد می شود.مانتوی کوتاهی پوشيده با شلوار جين استرچ . مثل اردک راه می رود. جلوی ميز کارم می ايستد و می گويد : آقای زارع چرا تقاضايمان را رد کرديد؟ اين بچه ها ی بی سرپرست چشمشان به دست شماست. می گويم : بودجه کافی نداريم خانم. امسال نه. می گويد : پس اين بودجه های ميلياردی کجا می رود؟ می گويم :هزينه های عمرانی سنگين هستند. جاده می سازيم، کانال می زنيم ، سد می سازيم. همه هم ضروری. همين الان در روستاها به خاطر يک باريکه آب با بيل همديگر را می کشند. می گويد : نگهداری بچه های بی سرپرست ضروری نيست؟ شما که نمی خواهيد بگوئيد با بچه ها مهربان نيستيد؟ می گويم : قبل از شما هم چند مادر مهربان اينجا بودند. نمی توانم استثنا قائل شوم. صدايش را نازک می کند و با عشوه می گويد : شايد به اندازه کافی مهربان نبوده اند. و اضافه می کند : برای نگهداری بچه ها بايد عاشق آنها بود. يقه ی مانتو اش یک وری شده و بند سينه بند قرمزش پيداست . ياد شعر سهراب می افتم . پشتم را به صندلی تکيه می دهم: خودتان را خسته نکنيد، بودجه نداريم. متفکر تا کنار پنجره می رود. لمبر می زند.آب دهانم را قورت می دهم . برمی گردد. .مثل اردک راه نمی رود.يک طره موی دلبری روی پيشانی اش ريخته. می گويد : اين بچه ها کسی را ندارند . دلخوشيشان همين چند تا عروسک پلاستيکی است که روز تولدشان هديه می گيرند. می گويم : بچه هائی را ديده ام که از سو تغذيه دندانهايشان لق شده . بچه های ديگری که برای مادرشان مشتری می برند. بچه های ديگری که با توزيع هروئين کمک خرج خانواده اند. آنوقت شما از من هديه تولد می خواهيد ؟ می گويد : شايد ترجيح می دهيد بچه های ما هم هروئين بفروشند ؟ ميز را دور می زند. بچه را می گذارد توی بغلم : ببينيد ، اين ليلاست . پدرش ، مادرش را کشته و حالا در زندان منتظر حکم دادگاهست . هيچ قيم ديگری هم ندارد. گرمای بدنش را حس می کنيد ؟ و می نشيند روی صندلی به فاصله ی يک متری سمت چپم . انگشتانش روی پوست دستم ردی از آتش بجا گذاشته . بچه سبک است . با تعجب به من زل زده.يک پاکت سيگار لايت از کيفش بيرون می آورد يکی می گذارد گوشه لبش . حرکاتش عصبی است . پای راستش را روی پای چپش می اندازد. لبه ی مانتو کنار می رود. شلوار جين استرچ پوشيده . با فندک سيگار را روشن می کند و پک عميقی به سيگار می زند. کمی جابجا می شود. حالا وسط پايش در ديدرس من قرار گرفته . با آن دو شيار مورب، برجسته تر از معمول به نظر می رسد. آين ديگر فوق طاقت من است . می گويم : خانم اينجا سيگار نکشيد برای سلامتی بچه خوب نيست . ابروهايش گره می خورد : عجب ! پس به سلامتی بچه ها علاقه منديد ! لحنش طعنه آميز و کمی هم پرخاش جويانه است . در حالی که کف دست چپش را زير آرنج راست قرار داده پک عميقی به سيگار می زند. می گويم : سال گذشته ۱۵۰ تخته پتو به بيمارستان خيريه کودکان فرستاديم . می گويد : می بايست قبل از اين که مريض شوند پتو رويشان می انداختيد. دستم را زير کون بچه حائل کرده ام .همانطور که با شصت پايش بازی می کند محو نقطه ی نامعلومی در سقف شده و ابلهانه می خندد. قيافه اش مثل برق گرفته هاست .می خندم . می گويم : خانم من غير از بچه داری کارهای ديگری هم دارم . از جايش بلند می شود. روی ميز خم می شود تا سيگار نصفه را توی جاسيگاری تميزم خاموش کند.رايحه ی تندی از عرق و زنانگی مشامم را پر می کند. دلم آشوب می شود. شايد عطر باشد. همه جورش را ساخته اند. عطر کاج ، عطر ترياک ، عطر شاش بچه ، عطر هندوانه ، عطر زن .شلوارم تنگ می شود. دوباره روی صندلی می نشيند. بچه را از من نگرفته است .می گويد : تا پول عروسکها را نگيرم از اينجا نمی روم . بچه را می برم می گذارم توی بغلش . با دو دست او را در آغوش می کشد. و فشار می دهد. دست چپم بين سينه ی راست زن و بچه به تله می افتد و در لطافتی بی بازگشت فرو می رود. سعی می کنم دستم را آزاد کنم. مثل لاستيک خاصيت ارتجائی دارد.نفسم به شماره می افتد. موفق می شوم. کمی می لرزم .شلوارم به طرز دردناکی تنگتر می شود. می گويم : اگر تا شب هم بمانيد چيزی عايدتان نخواهد شد. يک قطره اشک از گوشه ی چشم روی گونه اش می غلطد. می گويم : از اين نمايش ها زياد ديده ايم. شکست خورده و مغموم بر می خيزد. مثل اردک راه می رود. با دست چپ بچه را بغل کرده و با دست راست دستگيره در را می گيرد. چند لحظه مکث می کند. ناگهان انگار چيزی به خاطرش رسيده باشد بر می گردد. مثل اردک راه نمی رود. لبه ی روسری اش را از روی برجستگی سينه جمع می کند، پرت می کند دور گردنش و می گويد : يادتان باشد امسال که برای دخترتان هديه تولد خريديد ، يک سکه پنج تومانی هم بيندازيد توی صندوق صدقات . برجستگی نوک سينه هايش دو دايره کوچک و ملتهب رو ی مانتو بجا گذاشته . قبلم فشرده می شود . می گويم : برای اسباب بازی ها چقدر لازم داريد ؟ لبخند می زند و می گويد : می دانستم قلب رئوفی داريد . بلند می خندد. بلند می خندم.

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31124< 4


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي